جدول جو
جدول جو

معنی مداخله کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مداخله کردن
(شَ مَ دَ / دِ گَ تَ)
دخالت کردن در امری. دخالت در امور دیگران
لغت نامه دهخدا
مداخله کردن
میانجیگری کردن پا در میانی کردن
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله کردن
دخالت کردن، شرکت کردن، دست اندازی کردن، پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداخله کردن
للتّدخّل
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مداخله کردن
Interfere, Intervene, Meddle
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مداخله کردن
interférer, intervenir, se mêler
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مداخله کردن
방해하다 , 개입하다 , 간섭하다
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
مداخله کردن
interferir, intervir, intrometer-se
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مداخله کردن
sich einmischen, eingreifen
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مداخله کردن
ingerować, interweniować, wtrącać się
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مداخله کردن
вмешиваться
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به روسی
مداخله کردن
втручатися
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مداخله کردن
zich bemoeien, ingrijpen
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
مداخله کردن
interferir, intervenir, entrometerse
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مداخله کردن
interferire, intervenire, intromettersi
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مداخله کردن
干涉 , 干预
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به چینی
مداخله کردن
हस्तक्षेप करना , हस्तक्षेप करना
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به هندی
مداخله کردن
হস্তক্ষেপ করা
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
مداخله کردن
mengganggu, campur tangan, mencampuri
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مداخله کردن
مداخلہ کرنا , مداخلت کرنا
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به اردو
مداخله کردن
แทรกแซง , แทรกแซง
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مداخله کردن
kuingilia, kuingilia kati
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مداخله کردن
להתערב
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به عبری
مداخله کردن
karışmak, müdahale etmek
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مداخله کردن
干渉する , 介入する , 口出しする
تصویری از مداخله کردن
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ مَ دَ / دِ کَ دَ)
داخل شدن در امری. درآمدن در کاری. اقدام به کاری: چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخلت کردی. (کلیله و دمنه) ، درآمدن در کاری که ظاهراً مربوط به شخص نیست. دخالت کردن در روابط بین دو تن یا دو دسته
لغت نامه دهخدا
باز خواست کردن، کیفر دادن به سزای رساندن بازخواست کردن، سیاست کردن تنبیه کردن: اگر مجرمین را بتناسب جرمشان بدرستی مواخذه کنند از میزان جرایم بنحو قابل ملاحظه ای کاسته خواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاتله کردن
تصویر مقاتله کردن
با هم کار زار کردن کشتار کردن: (مقاتله و پیکار کنید با گروهی که پیرامن شمایند از کافران) (ظفر نامه یزدی. چا. امیر کبیر 381: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداهنه کردن
تصویر مداهنه کردن
اظهار کردن چیزی برخلاف باطن، چرب زبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پتکارتن پیکاردن پیکار کردن ستیزیدن جنگیدن: و با ما مجادله و مضاربه کنند، خصومت کردن دشمنی ورزیدن، مباحثه کردن در مسئله ای بنحوی که هر یک از طرفین بخواهد رای خود را بمخاطب بقبولاند
فرهنگ لغت هوشیار
ور تنیدن داد و ستد کردن معاوضه کردن چیزی را، تبدیل کردن وجه رایج کشور دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابله کردن
تصویر مقابله کردن
Counter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مبادله کردن
تصویر مبادله کردن
Barter, Exchange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجادله کردن
تصویر مجادله کردن
Dispute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معامله کردن
تصویر معامله کردن
Deal, Transact
دیکشنری فارسی به انگلیسی